چندان که گفتم غم با طبیبان
چندان که گفتم غم با طبیبان *** درمان نکردند مسکین غریبان
آن گل که هر دم در دست باد است *** گو شرم بادش از عندلیبان
یا رب امان ده تا باز بیند *** چشم محبان روی حبیبان
دُرج محبت بر مُهر خود نیست *** یا رب مبادا کام رقیبان
ای مُنعم آخر بر خوان جودت *** تا چند باشیم از بی نصیبان
حافظ نگشتی شیدای گیتی *** گر می شنیدی پند ادیبان
1. غم و اندوه دلم را با طبیبان در میان گذاشتم، اما آنها نتوانستند درد این غریب بیچاره را درمان کنند؛ درمان عاشق، محبت معشوق است. هیچ طبیبی نمی تواند درد عشق دور از معشوق را درمان کند.
2. به آن گلی که هر لحظه در دست بادی است و به هر سویی خم می شود بگو که از بلبلان عاشق خود شرم کند؛ ای معشوق! چرا به عاشقان حقیقی خود توجه و عنایتی نداری؟
3. خدایا! فرصتی بده تا بار دیگر چشم عاشقان و مشتاقان، چهره ی معشوقان زیبارو را ببیند. ای کاش، فرصتی پیش آید که عاشقان به وصال معشوق برسند و چشمشان به جمال او روشن شود.
4. صندوقچه ی عشق و محبت، مُهر و نشان خود را ندارد. ای خدا! مبادا که رقیبان مدّعی به مراد و آرزوی خود رسیده باشند؛ رقیبان توانسته اند در دل معشوق نفوذ کنند. خدا نکند که رقیبان به وصال برسند و ما محروم بمانیم.
5. ای بخشنده! تا کی از خوان نعمت و بخشش تو بی بهره و بی نصیب باشم؟ ای معشوق! تا کی از وصال تو باید بی بهره بمانم؟
6. ای حافظ! اگر پند و نصیحت اندرزگویان و عاقلان را می شنیدی، این گونه در جهان به عاشقی و دیوانگی مشهور نمی شدی. چون عاقلان از دنیای عشق و عاشقی چیزی درک نمی کنند، مرا پند نمی دهند که مبادا به دیوانگی مشهور شوم.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}